دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

وقتی که گریه مرا از سر می گیرد ...

گریه ات را که دیدم به شادی برایت سرودم : نازنین بی قرار از فریب روزگار خم به ابروت نیار

وقتی دلتنگ میشدم با دیدن خنده هایت غم دنیا اگر بر شانه هایم بود ، همه یک جا از دلم رخت می بست و میسرودم :

 همین که حال من خوش نیست
همین که قلبم آشوبه
تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه

وقتی برای اولین بار با روسری صورتی دیدمت ، باز می سرودم :

من خدا رو هر شب این ثانیه ها
به تماشای تو دعوت میکنم
تو هوایی که برای یک نفس خودمُ از تو جدا نمیکنم
تو برای من خودِ غرورمی
من غرورمُ رها نمیکنم

و وقتی صادقانه باورم شد که باید برای بدست آوردنت فکری کرد ؛ باز این ترانه به سراغم می آمد که :

دارم میترسم از خوابی
که شاید هر دومون دیدیم
از این که هر دومون با هم خلاف کعبه چرخیدیم
واسه کندن از این برزخ گریزی غیر دنیا نیست
نمیدونم ولی شاید بهشت اندازه ما نیست
تهِ این راه روشن نیست
منم مثل تو میدونم
نگو باید بُرید از عشق
نه میتونی نه میتونم
نه میتونیم برگردیم
نه رد شیم از تو این بن بست
منم میدونم این احساس
نباید باشه اما هست

و امروز ؛ دلم می خواست بروم صد پله پایین با دریا گریه کنم ،  بروم صد پله تا مروارید در کنج یک صدف سرد پروانه وار بیصدا گریه کنم .

در غزلگردی های تو ، تا سمفونی آبی ، سوی مشکوک سازها را یکجا گریه کنم ؛ هزار سال دلم می خواست بروم صد پله پایین با تن تنها گریه کنم .

دریا ! چه خوب شد که مرا تر کردی . دریا ! چه خوب شد که مرا باور کردی .

و شیوا ترین پایان : وقتی که گریه مرا از سر می گیرد ، دریا ساکت می ماند و من بلند بلند ترک بر می دارم ! 


نظرات 1 + ارسال نظر
من جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ب.ظ

نگران نباش ... سامان باهاته ... هواتو داره ...!!!

یکی باید هوای خود سامانو داشته باشه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد