دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

ادای دینی به سینمای مهر

    خواستم بنویسم "ادای دین به داریوش مهرجویی" دلم راضی نشد. او خیلی بیشتر از اینها به گردن ما و به گردن سینمای ما حق دارد. نمی توان به این سادگی در مورد زحمات او گفت و یا ادای دین کرد. منی که شاید زیباترین لحظات زندگیم را در سالن های سینما تجربه کرده ام؛ منی که بهترین لحظه های زندگیم با کتاب خواندن و در کنار سینما بودن سپری شده، خیلی به امثال او مدیونم.

    امروز به دیدن فیلم «نارنجی پوش» رفتیم. مهرجویی را همچنان مهربان دیدم. بیشتر فیلم هایش را دیده ام. آدم ها در دنیای مهرجویی عاطفه دارند، از هر طبقه که باشند؛ چه پولدار مثل بانو، و چه بی پول مثل مهمان مامان. مهرجویی چه فیلم خوب بسازد، مثل اجاره نشین ها و هامون، و چه فیلم معمولی بسازد، مثل طهران تهران؛ شما در فیلم هایش به آدم ها جانبدارانه نگاه نمی کنی، آدم ها را تقسیم نمی کنی، همه را به یک چشم می بینی. همه باهم؛ با عاطفه، مثل لیلا، پری و سارا.

و این بار نیز مهرجویی با "نارنجی پوش"، و در حسرت طبیعت زیبایی که به دست خودمان آلوده اش می کنیم. با نگاهی زیبا به پایین ترین  شغل جامعه یعنی رفتگران شهرداری، با یک دوربین عکاسی در شهر. دوربینی که رسالتش این بود که به ما نشان دهد، همه ناپاکی ها و ناهنجاریها را؛ تا بزداییم، و همه تمیزی ها و لطیفی ها را؛ تا ارج نهیم .

    داریوش مهرجویی عزیز! می بینی که بلد نیستم بنویسم و فقط با جملات مثل همیشه بازی می کنم. به خاطر همه این سالها در کنار ما بودن، از سال ۴۸ با فیلم "گاو" تا به امروز با "نارنجی پوش"؛ از تو سپاسگزارم .

    خسته نباشی استاد!