دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

در آنکارا

هنوز چند ساعتی تا حرکت قطار آنکارا به تهران مانده و من در ترمینال اتوبوس نشسته ام و منتظرم. چون صبح خیلی زود است و حوصله ای برای گشت زدن نیست، مجبورم چند سطری بنویسم :

دیروز دلم نمی اومد از اون میدون ساعت کوفتی شهر ازمیر دل بکنم. کاش بلیط برای دیرتر می گرفتم که اینجوری علاف هم نمی شدم. خیلی قشنگ بود. اصلا این همه زیبایی و شادی باور کردنی نبود و نیست برای این کشور. هنوز هیچی نشده دلم برای دانشگاه ازمیر و دانشجوهای خوشگلش تنگ شده. حالم گرفته میشه اگه از اینجا برم. دیگه شاید هیچ وقت اون ساحل زیبا رو نبینم ینی مطمئنا نمی بینم.

و در آخر هم باید اشاره کنم به سطح آزادی اجتماعی در اینجا و اختلاف فاحش فرهنگی. باور کردنی نیست که اینجا همه مسلمونن و با حجاب و بی حجاب دارن کنار هم زندگی می کنن.

تا حالا همچین چیزایی ندیده بودم. یه کمی؛ نه ! یه کم بیشتر، دلم برای ایران و مردم ایران می سوزه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد