متنی که در زیر می خوانید چند سطری از کتاب تاریخ جهانگشای جوینی است . داستان یکی از قهرمانان بزررگ ایرانی ؛ این قطعه مربوط به بخشی از تاریخ کشورمان است که شنیدن آن هر انسانی را به حیرت وشگفتی می اندازد . متن را به دقت بخوانید و در نظر سنجی پاسخ دهید که شخصیتی که از او یاد می شود کیست ؟
جوشن از پشت باز انداخت و اسب را تازیانه زد و از کنار آب تا رودخانه ده گز بود یا زیادت . که اسب در آب انداخت و مانند شیر غیور از جیحون عبور کرد و به ساحل خلاص رسید . چون با کناره افتاد ، در شیب همچنان کنار کنار آب بیامد تا مقابل لشگرگاه خود ، و مشاهده کرد که خانه و خزانه و متعلقان او غارت می کردند و چنگیزخان هم چنان بر کنار آب ایستاده .
سلطان از اسب فرود آمد و زین باز گرفت و نمد و زین و قبا و تیرها به آفتاب انداخت و خشک می کرد و چتر را بر نیزه کرد . تنها بود . . . چنگیزخان بدو نگاه می کرد . . . گردون در تعجب مانده می گفت :
به گیتی کسی مرد از این سان ندید
نه از نامداران پیشین شنید
چنگیز خان چون آن حال مشاهدت کرد روی به پسران آورد و گفت : از پدر ، پسر مثل او باید .
راستی ؛ قهرمان دوران کودکی شما چه کسی بود ؟
اجازه دهید از خودم شروع کنم . قهرمان دوران کودکی من آمیتاباچان هنر پیشه بزرگ هندی ، و در دوران نوجوانی اسپارتاکوس برده رومی بود !
در قسمت نظرات بنویسید .